سلام
عید سعید غدیر مبارک باشه....
یه خبر خوش هم بدم..بچه های تیم هندبال مدرسه توی منطقه رتبه اول رو کسب کردن...یه دختر ورزشکاردیگرم نیز توی مسابقه دو میدانی رتبه دوم رو کسب کرد...امروز به همشون توی برنامه جشن جایزه دادم..
ترتیب یه مسابقه به سبک مسابقه صدویک رو هم دادیم که بچه ها خوب اجرا کردن و خیلی جالب بود..
6تا از 8 تا بچه های مدرسه نیز توی مسابقات شناسایی استعدادهای برتر منطقه که برای تشکیل یه مدرسه نمونه دولتی توی منطقه ترتیب داده شده بود برنده شدند..
فصل امتحانات هم نزدیکه..برنامه رو با همکاری همکاران تهیه کردم و به بچه ها دادم...
نتیجه همه زحمات معلمان بعد امتحانات مشخص میشه البته با تلاش و جدیت دانش اموزان...
برای موفقیت همشون دعا کنید..
ارتباطات در جهان امروز خیلی اسان و ساده است..ما که دانش اموز بودیم اون سالای قدیم...شاید جز در مدرسه، معلمامونو اصلا جاهای دیگه نمیدیدم..حالا مگه کجاها میرفتیم...؟مسافرتها و گردش و تفریح که به این صورت الان وجود نداشت...
البته برای ما ها خیلی جالب بود که معلمامونو در فرمی غیر مدرسه می دیدیم....برامون زندگی انها اسرار امیز بود و همیشه دنبال این بودیم که شوهرش کیه چه کارس ..چندتا بچه داره و خلاصه میشد یه الگو برامون.همین ...الگو...
میخوام برم سر اصل مطلب....
ایا الان هم این تفکر وجود داره...
اصلا بچه ها می تونن روی معلما حساب باز کنن و در این قحطی بازار در این فضای نابسامان فرهنگی یک الگوی مناسب پیدا نمایند..
در زمانیکه خانواده ساز خودشو می زنه و مدرسه هم ساز یک سری دستور العمل های خاص رو..
و هماهنگی هم بین این دو وجود نداره یا اگه باشه خیلی ضعیف...
..بریم روی عملکرد همین معلم در جامعه ی الان..
منظور از معلم فرقی نداره مدیر باشه معاون باشه مشاور باشه ..منظورم هرکسیه که توی مدرسه داره کار اموزشی و پرورشی میکنه..
ما داریم اهمیت کارمون رو فراموش میکنیم...چرا ؟ برای اینکه دردهای جامعه ما بهتر نشده داره بدتر هم میشه و یا گهگاهی مثل مسکن عمل میکنه..
در حالیکه نابترین فرهنگ در همه مسائل زندگی با غنی ترین منابع رو داریم ولی فرسنگها از کاربرد ان دوریم...
چرا؟
راحت هم داریم میدون رو خالی میکنیم..ایه یاس می خونیم..و تموم تقصیرها رو هم بندازیم گردن یکی، حالا هر کی باشه..
روشهای تربیتی ما بهتر نشده بدتر داره میشه..گهگاهی به دینمون هم نگاهی نمیندازیم که در این موارد چه توصیه ایی کرده؟
عقل ناقص خودمون میشه منبع قوی تصمیم گیری نهایی...!!!!!!!!!!!!
انتقاد پذیری هم که داره جایگاهشو از دست میده....!!!!!!!!!!!!
از اون طرف خانواده ها که خدا عمرشون بده..اگه دانش اموز زرنگ داشته باشن که مشکلی نیست ولی اگه ضعیف داشته باشن ..که از مدرسه توقع معجزه دارن...!!!!!!!!!!!!!!!
بعضی وقتا معلوم نیست که این دانش اموز چه طوری تا این حد بالا اومده در حالیکه خواندن و نوشتن روان رو بلد نیست و کلی غلط املایی هم د اره..!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا بفرمایین معلم این وسط چقدر میتونه تحول افرین باشه؟
ایا بدون ایثار گری میتونه..بدون صبر ..تحمل ..ایمان ..علم..خلاقیت ..میتونه؟
چنددر صد معلمامون این چنین خصلتهایی رو دارن.............؟
سیاست و مشکل مالی و از این چیزا رو بندازیم دور...اگه به این چیزا توجه کنیم که بلکل باید از این شغل دست شست...
زندگینامه محمد قریب رو که دیدین.....چه کارا برای مردمش نمیکرد...
یا همین مدیر اموزگار مدرسه کالو در بوشهر....
.خواست توانستن است......
مشکل همیشه هست ولی این فرصت انسان سازی و تحول افرینی برای ما معلما همیشه نیست...
ما معلما فرصت های نابی برای خدمت به کشورمون داریم که مشاغل دیگه ندارن...
معلم چه در مدرسه چه در جامعه از امتیاز الگو بودن برای کودکان و نوجوانان و جوانان بر خورداره...
ایا براستی در محیط مدرسه با بیرون از مدرسه تطابق داریم.....
ایا به اموخته هایی که خود تدریس می کنیم عامل هستیم؟
صبح زود خودمون رو به مدرسه رسوندیم..
بچه ها همه اومده بودند...
بعد برنامه صبحگاه ، اونها رو بیرون مدرسه به صف کردیم و پلاکاردها
وپرچمهای کوچولو رو بینشون تقسیم نمودیم..
بیشتر بچه ها نامه نوشته بودند تا ما اونها رو بدیم دست اقای رئس جمهور...
پارچه خیر مقدم رو هم دادم دست دوتا از بچه ها تا جلوی صفها باشن...
تا لب جاده اصلی و محل عبور رئیس جمهور فاصله ایی نبود...
راستی نامه های بچه ها خواندنی بود....
خدا کنه اونا به ارزوهاشون برسن...
نامه ها رو خانوم معاون ما جمع کردن تا برسونه دست افرادی که نامه های مردم رو جمع میکردن..
جمعیت کم کم دور جاده جمع می شدن..دانش اموزان ابندایی هم کنار جاده با معلماشون ایستاده بودن..
همه منتظر بودن...چشم همه بسوی اسمان بود که کی هواپیما رو می بینن..؟
یک ساعتی گذشته بود..بچه ها کم کم داشتن خسته می شدن..
خانوم کی میان ؟ خانوم کی میرسن؟خانوم خسته شدیم..پامون درد گرفت..
گفت ..صبر کنید..میان...جوونین..صبور باشین....
توی عمرتون چند بار مگه این اتفاقات می افته؟
تازه اگه خسته شدین می تونین برین مدرسه...
اما انگار با گفتن کلمه اخری ..خستگیشون تموم میشد..
بعضی ها می گفتن ..خانوم قلبمون هی میزنه...کی میان...
و من می گفتم میان میان صبر کنین...و بالاخره هواپیما امد...
بچه ها با دیدن هواپیما شروع به صوت زدن و جیغ کشیدن و سر وصدا پرداختند..
جمعیت بیشتر و بیشتر میشد...هلی کوپتر توی اسمون دور میزد تا از این استقبال فیلم برداری کنه...
و بالاخره ماشین اقای رئیس جمهور امد ..همانطور که توی تلویزیون توی سفر های استانی میدیدیم..
مردم دورتادور ماشین رو گرفته بودن...
مردم چه شور و شوقی داشتن....
جثه کوچک دکتر و صورت تکیده اشان حکایتی از درد و رنجی داشت که یک مسئول به تمام معنا دارد...
خلوص در رفتار و فروتنی شان همه را جذب میکرد....
الهه که روی ویلچر نشته بود با تمام قوت برایشان دست تکان میداد..و این صحنه از چشم دکتر دور نماند.
مردی الهه را بدست گرفته بود تا او راحتتر بتواند ایشان را ببیند..
دکتر برای الهه دست تکان داد وبا اشاره دست به ایشان فهماند که برایش نامه بنویسد..مادر الهه هم نامه ایی را که نوشته بود به همراه دکتر دادند.....
چندتا از بچه ها هم عکسهایی از مراسم گرفتند...
دکتر رفتند و بچه ها رو به مدرسه برگردوندیم..
حس زیبایی همه را فرا گرفته بود..
خانوم جباری خدمتگزار مدرسه می گفت سری قبل همه اشناهایم که نامه نوشته بودند از کمکهایی برخورداشدند..
و هیچکدام را بدون جواب نگذاشته بود...
خانوم یوسف نیا می گفت..در دوران قبل انقلاب..
فرح پهلوی سفری به یکی از ییلاقات دودانگه ساری داشتند..میگفت دوستم سال اول یا دوم ابتدایی یود نامه ایی نوشت به فرح پهلوی که:
ما در روستایمان امکانات کافی برای خواند درس نداریم ..مدرسه نداریم..و خلاصه دردل نوشته بود...و فرح جواب دادند ..
مشکلی نیست بروید در شهر درس بخوانید...همین..
میبینید...نمیدانم ..ایا فرح نتوانست درک کند که اگر بیچاره ها پولش روداشتند خود بهتر می دانستند چیکار کنن.
بگذریم..
دکتر توی این سفر فقط در مرکز استان هستن تا پیگیر مصبت قبلی باشن و برنامه های جدیدی را تصویب کنن.
می تونین توی اخبار سراسری شبکه های مختلف از این برنامه ها مطلع شوید