سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی گمان همه جنبندگان زمین ـ حتی ماهیان دریا ـ بر جویای دانش درود می فرستند . [امام باقر علیه السلام]
جمعه 88 فروردین 7 , ساعت 10:50 صبح

سال نو با همه زیبایی هایش امد......یکسال دیگر به سرعت باد گذشت و باید بر لب جوی عمر منتظر گذر این هم باشیم..

مدرسه اذریان هم اتفاقات زیادی را پشت سر گذاشت..خوب و بد ..البته خوبهایش بیشتر بود..

اشنایی من با همکاران خوب و زحمتکش و دانش اموزان جدید مدرسه...

دلم برای مدرسه خیلی تنگ شده..

برای بچه های خوب اذریان.....

عید وسال نو را به همه شما عزیزان تبریک میگم..

اواز خوش هزار تقدیم تو باد..سر سبزترین بهار تقدیم تو باد


جمعه 87 بهمن 18 , ساعت 10:35 صبح
هزینه عشق واقعی شبی پسر کوچکمان یک برگ کاغذ به مادرش داد. همسرم که در حال آشپزی بود دستهایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. او با خط بچگانه نوشته بود صورتحساب کوتاه کردن چمن باغچه  5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم   1دلار
مراقبت از برادر کوچکم  3 دلار
بیرون بردن سطل زبا له  2 دلار
نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم  6 دلار
جمع بدهی شما به من :  17 دلار
همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاهی کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت :
بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ
بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازی هایت، هیچ
و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسرمان آن چه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت :
مامان..........دوستت دارم.
آن گاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت :  قبلا به طور کامل پرداخت شده !

سه شنبه 87 بهمن 1 , ساعت 5:52 عصر

بعد سه هفته امتحان...این هفته روال عادی مدرسه شروع شد..

باز هم سحر لطفی تبار سال اولی مثل همیشه دفتر بهداشتشو اورد تا امضا کنم...

از اون دخترای مسئولیت پذیره...کارشو دقیق انجام میده...همیشه هم وسایل بهداشتی بچه های کلاسشو دقیق نگاه میکنه و تحت کنترلشون داره....

یکی از بچه های کلاسشون اومد پیشم و گفت : خانوم یه سری به کلاس سوما بزنید و ناخوناشونو نگاه کنین....

گفتم باشه...

رفتم و بعد احوالپرسی ... گفتم خب حالا  وسایل بهداشتیتونو بزارین روی میز..قیافهای دیدنی ودندونای که روی لباشونو گاز میگرفت..

و ناخونهایی که انگاری حسابی بهشون کود داده بودند.. تیز و بلند...

گفتم باریکلا ..افرین...اینه رعایت بهداشت..!!!!!!!!!!!!!!!!البته ناخونهای خودم چون کمی بلند بود چیزی بهشون نگفتم..و یکروز فرصت دادم تا درستش کنن...بعد هم رفتم داخل دفتر و با قیچی ناخونامو گرفتم...میدونین که مطمئن بودم اونا تو دلشون چی میگفتن..فردا دیگه خبری از ناخونها تر و تمیز نبود...

زنگ بعدش هم با همه مسئولین دانش اموزی برای برگزاری سی امین سالگرد انقلاب جلسه گذاشتیم

تا بچه ها نظرات و برنامه های پیشنهادی خودشون رو ارائه کنند....


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خوشا شیراز و وضع بی مثالش..
یادداشت روز
یادداشت روز
تبریک
هزینه عشق
روزنوشت
در خانه ما حرف اول را نمره می زند!!!!!!
کربلای غزه
یک روز شاد
روزنوشت
از جنس دل گویه!!!!!!!!!!!!!!!
یاور رهبر امد
استقبال
شعری از امام رضا علیه السلام
حجاب
[همه عناوین(31)][عناوین آرشیوشده]