سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمى با دمى که برآرد گامى به سوى مرگ بردارد . [نهج البلاغه]
یکشنبه 87 مهر 21 , ساعت 2:1 عصر

امروز روز خیلی خوبی برای من و همکاران و بچه های مدرسه بود..

امروز اقای شاهسوارانی با چند تن از همکارانش به مدرسه ما امدند ...

با دستانی پر.....

با هدایایی برای بچه ها ....

صدای شوق و شور بچه ها شنیدنی و دیدنی بود بود...

من به نمایندگی از همه همکاران و بچه ها به ایشان عرض خیر مقدم گفته و از ایشان تشکر نمودم..

کار ایشان دارای ارزش و اهمیت بسیاری است...و با هیچ کلمه ایی نمی شود این بزرگواری را سپاس گفت....

ایشان هم برای بچه ها ارزوی موفقیت و پیشرفت نمودند...

بعد هم هدایای بچه ها را به انها دادند و بچه ها نیز از ایشان تشکر نمودند...

ایشان از کلاسها دیدن نمودند و بعد وارد دفتر مدرسه شدند و با همکاران اشنا و پای صحبت انان نشستند..

خانم اسماعیلی نماینده دبیران نیز بعضی از مسائل اموزشی مدرسه را عنوان نمودند ..

ایشان به گرمی صحبتهای نماینده  دبیران را گوش داده و فرمودند که ما جز اینکه شما درس خوب زندگی کردنرا به دانش اموزان  یاد دهید چیزی دیگری از شما انتظار نداریم ....

واقعا چه مسئولیت سنگینی ..............

خوب زندگی کردن...

در ظاهر امر ساده ایی است ... اما ایا می توانیم به خوبی از این مسئولیت ..سربلند بیرون اییم..انشا الله...

 

 


جمعه 87 مهر 19 , ساعت 12:4 عصر

سرو صدای بچه های سال اول منو کشوند کلاسشون...

صدای همهمه بچه ها ، صدا رو به صدا نمی رسوند...تا وارد کلاسشون شدم...نمیدونم چه قدر زمان برد که کلاس در سکوت فرو رفت و صدای صلوات بچه ها برای خوشامد گویی بلند شد....

روی صندلی نشستم....

مطالعه داشتند....و بیکار بودند..

فرصت خوبی بود تا بیشتر با این کوچولوهای مدرسه اشنا بشم..

تک تک اسمشونو گفتند....

بعدش هم سری به دفتر کلاسشون زدم تا از وضعیت درسیشون مطلع بشم...در کل تا بحال خوب بودند ...

کمی باهاشون صحبت کردم و بعد خواستم از کلاس برم تا به کارهای دیگرم برسم که یکی از دانش اموزان گفت...

خانوم باشین کلاسمون...

گفتم عزیزم من کار زیادی توی دفتر دارم...

گفت خانوم باشین و از ما بپرسین که در اینده می خواین چکاره بشین...

توی دلم خندم گرفت وونخواستم دلش بشکنه ...دوباره نشستم روی صندلی ..گفتم باشه ..تک تک بگین میخواین چکاره بشین..به نظرتون بیشترشون کدوم شغل رو دوست داشتند....؟

12 تا شون دوست داشتند پلیس بشن..پس معلوم بود بچه ها نظرشون به این شغل خیلی خوبه 

10تاشون می خواستند یا پزشک بشن یا مهندس...

8 تاشون هم میخواستن بازیگر سینما بشن...

و  از بین 32 نفر تنها 2نفر دوست داشتن معلم بشن...

نمیدونم شاید اینها متوجه شدند که معلمی چه شغل سخت و مسئولیت داریه...و جدای ان از نظر درامد هم ....بگذریم...

ولی در کل فکر میکنم خیلی خوبه که تنوع انتخاب شغل برای اینده  بین بچه ها بیشتر شده..

قدیما  به دانش اموزان می گفتند میخواین در اینده چکاره بشیبن یا می گفتند دکتر یا مهندس یا معلم...

امیدورام تمام این بچه ها به ارزوهاشون برسن..

 

 


دوشنبه 87 مهر 15 , ساعت 7:9 عصر

موضوع تشکیل وبلاگ رو به همه دبیرانم گفتم..

جالب اینه که تنها یکی دوتا شون حوصله این کارارو دارند...و قول همکاری دادند...

بگذریم....

طوفانی که اومده بود چندتا از ایرانیتهای سقف مدرسه رو شکونده بود ... رفته بودم دنبال خرید ایرانیت و گرفتن فاکتورها برای ارایه به بیمه.....

مدرسه روال عادیشو طی میکنه..روز شنبه بعد عید فطر ...یه جشنی تو ی نمازخونه مدرسه برپا کردیم..

بچه ها برنامه های خوبی داشتند...نمایش محلی زیبایی هم اجرا کردند....بعد جشن ازشون پذیرایی کردیمو و به هر کدومشون یه هدیه کوچولو هم دادم....

به خانوم جباری ..خدمتگزار مدرسه سپردم که بو فه رو حسابی تقویت کنه ...

8 سال پیش که مدیر مدرسه اذریان بودم یعنی همین مدرسه ایی که امسال اومدم..خانوم جباری رو به تو صیه یکی از دوستان اوردیمشو کردیم سرایدار مدرسه..حالا بچه های کوچیکش همه بزرگ شدن...دخترش هم امسال شاگرد مدرسه ما هست..

خانوم بسیار تمیز و پر کاریه...

امروز که به اداره رفته بودم ...رفتم پیش مسئول امور اداری..و درخواست دفتر دار کردیم اما متاسفانه 20 تا دانش اموز کم دارم و به مدرسه ، دفتر دار هم تعلق نمیگیره...

هفته بعد هم جلسه انجمن داریم.....حالا ببینیم که والدین چقدر می تونند همکاری با مدرسه داشته باشند....

انشا الله که اعضای انجمن خوبی داشته باشیم..


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خوشا شیراز و وضع بی مثالش..
یادداشت روز
یادداشت روز
تبریک
هزینه عشق
روزنوشت
در خانه ما حرف اول را نمره می زند!!!!!!
کربلای غزه
یک روز شاد
روزنوشت
از جنس دل گویه!!!!!!!!!!!!!!!
یاور رهبر امد
استقبال
شعری از امام رضا علیه السلام
حجاب
[همه عناوین(31)][عناوین آرشیوشده]