سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، سِپَر است . [امام صادق علیه السلام]
شنبه 87 مهر 27 , ساعت 7:46 عصر

 

اولین بار که دیدمش...با لبخند زیبا و مظلومانه اش به استقبالم امد...

دختری ریز نقش و ضعیف ولی با روحی سرشار از محبت...عشق ..و جویای محبت...

با مسئول اموزشگاه استثنایی منطقه و مشاور  ومادرش به مدرسه امده بودند..

بسویشان رفتم و بر سرش دست کشیدم و به او خوشامد گفتم..

مشاور ایشان در باره حضور ایشان و نوع رفتار بچه ها با الهه با من صحبت کرد

پیشنهاد کردم تا خودشان در مدرسه هستند با بچه ها صحبت کنند که ایشان پذیرفت.

ان روز به مناسبت هفته بهداشت روان و هفته تربیت بدنی ، مسابقه ورزشی بین بچه ها ترتیب داده بودیم و سه تا کلاس از دانش اموزان داخل حیاط بودند ...

همه را جمع کردم تا خانم مشاور با انها صحبت کند..

الهه با استقبال گرم بچه ها پذیرفته شد...

دوتا کلاس اول را که در طبقه دوم ساختمان قرار داشت به پایین انتقال دادیم و سال دومیها را به طبقه دوم بردیم..تا ایاب و ذهاب الهه اسانتر باشد...

قرار شد با هزینه  بهزیستی  برایش در قسمت پله ها  سطح شیبدار درست کنند و سرویس بهداشتی مخصوص نیز برایش تهیه نمایند و ماهیانه مبلغی نیز بابت سرویس رفت وامد منزل تا مدرسه و بالعکس به خانواده او نیز پرداخت شود...

اکنون الهه بین بچه ها مشغول درس خواندن است و چقدر هم دوست پیدا کرده...خدا را شکر.....

به همکارانم نیز سفارش کردم که از الهه در مورد درس خواندن توقعی به اندازه دانش اموزان عادی نداشته باشند

هدف از حضور الهه و امثال او در مدارس عادی ، اشنایی افراد سالم با زندگی این گونه افراد جامعه و همدردی با انها بدور از دلسوزی بی منطق و عادی شدن روابط انها با افرادی مثل الهه است..انها هم انسانند و حق زندگی و دوستی با دیگران را دارند..نباید طرد شوند ..و یا مورد استهزاء قرار گیرند...باید انها را در جمع های خود بپذیرند....

فرصتی پیش امد تا با مادرش صحبت کنم ..و مادر قصه تلخ سرنوشت الهه را برایم گفت و فهمیدم الهه

قربانی فقر فرهنگیست ...

مادر الهه زمان بارداری الهه دچار زایمان زودرس میشود..در ماه هفتم بارداری...

مادر بیچاره که دارای یک فرزند دختر بزرگتر بوده و با مادر شوهر زندگی میکرده از مادر شوهر میخواهد که اورا به بیمارستان ببرد..اما او سرباز میزند و هزینه بیمارستان را بر خود و پسرش گران می بیند..

کسی هم نبود که بداد مادر برسد...همسرش نیز سر کار بود و تلفن هم نداشتند تا او را مطلع کنند..

فامیل مادر الهه هم در شهر گرگان زندگی می کردند و انها را هم نمیشد اگاه کرد..

از انجا که نوزاد هم دختر بود عصانیت مادر شوهر نیز مزید این امر گردید..

نوزاد نیاز به فوریتهای پزشکی داشت...

مادر نوزاد را داخل پتو می پیچد و از مرد همسایه  که ماشین داشت می خواهد که انها را به بیمارستان ببردولی مادر شوهر اجازه نمی دهد ..سپس از او می خواهد لااقل بچه را تنها به بیمارستان ببرد تا غروب که شوهرش از سرکار برگردد...اما متاسفانه این کار هم نشد...

نوزاد که ساعتها از به دنیا امدش می گذرد و هنوز طعم شیر مادر را نچشیده بودتا غروب مایه درگیری مادر و مادربزرگ بود تا اینکه مادر بعد ساعتها کام او را باشیرش اشنا میکند و سرنوشت این نوزاد با این ظلم مادر بزرگ جور دیگری رقم خورد...دستها پاها و زبانش را در یک روز از دست داد و اکنون باید با حسرت بازی دوستانش را نگاه کند.......با امدن پدر اورا به بیمارستان می برندولی کار از کار گذشته.و سرنوشت یک انسان  نادیده گرفته شده بود....

به مادرش گفتم بعد الهه فرزند دیگری هم داری؟

گفت دوتای دیگه..هردوی انها هم دخترند...

گفتم چرا ..با داشتن الهه و سختی نگهداری او اقدام با داشتن فرزند دیگر کردی..؟

گفت از دست مادر شوهر که زیر سر شوهرم می نشست و پسر پسر میکرد و اگر بچه نمی اوردم مرا تهدید به گرفتن زن دیگر میکرد...

خدا بیامرزدش مرد و من راحت شدم..

گفتم ..همسرت چه ..بچه ها را دوست دارد..محبت مبکند ...؟

گفت بله ..دختران با شیرین زبانی خود جای خود را نزد پدر حفظ میکنند..قصه تلخی برایم بود

نمیدانم ایا الهه هم کسی را که مسبب این سرنوشت برای او شده می بخشد یا نه..؟



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خوشا شیراز و وضع بی مثالش..
یادداشت روز
یادداشت روز
تبریک
هزینه عشق
روزنوشت
در خانه ما حرف اول را نمره می زند!!!!!!
کربلای غزه
یک روز شاد
روزنوشت
از جنس دل گویه!!!!!!!!!!!!!!!
یاور رهبر امد
استقبال
شعری از امام رضا علیه السلام
حجاب
[همه عناوین(31)][عناوین آرشیوشده]